یکه مردی و سخن شد زنده از اقوال تو
نقد پاکان شد رواج از سکۀ اقبال تو
تو اگر مردی به صورت، خود به سیرت زندهای
کز فنا ایمن بود جان تو و امثال تو
تو به سیرت زندهای کاندر حیات اجتماع
ملتی را زنده کرد اندیشه و آمال تو
گر نماندی تا ببینی کاروان در منزل است
شد درای کاروان آوای سوز و حال تو
گر نماندی تا نصیب از کشتۀ خود بدروی
شد نصیب ملت تو حاصل اعمال تو
گرچه ذوق نغمه کم دیدی، نوا شیرین زدی
لاجرم شیرین نوا شد نغمۀ قوال تو
نقش فطرت خواند فکرت از ضمیر کائنات
مرحبا بر فطرت و بر فکرت جوال تو
شاعران را گاه ساحر خواندهاند و گه نبی
تو هم اینی و هم آنی، چیست قیل و قال تو
شاعران را گه مفکر گاه ملمهم خواندهاند
تو چنینی و چنانی، ای خوشا بر حال تو
شاعر است آن کس که امیالش برآید از سخن
تو همانی کز سخن پیدا بود امیال تو
خاک پاکستان به شعرت پاک شد از لوث شرک
آفرین بر شعر نغز و معجز اقوال تو
تو سخن را تازه کردی بر مذاق روزگار
تا نگردد صید ماضی حال و استقبال تو
چون به تبلیغ حقائق رهبر شدی
تو به پیش امت و امت شد از دنبال تو
تو به میزان حقیقت شعر خود سنجیدهای
حق توان سنجید بر میزان و بر مکیال تو
شاعران خاک پاکان را سزد در کار شعر
شاعری ورزند بر معیار و بر منوال تو
مرغ فکرت چون عقاب تیز پر بالا گرفت
آفرین بر اوج فکر و موج پر و بال تو
دولت پیشوایان زندگی امت است
آفرین ها بر تو و بر امت فعال تو
عمر ابناء بشر در سال و ماه آید ولیک
سال و ماه دیگران نبود چو ماه و سال تو
گر همه عمر تو از این سال و مه یک روز بود
خود همین بس بود با کیفیت احوال تو
ای خجسته خاک پاکستان درود از خاک سند
تا به پیشاور، و بر پنجاب و بر بنگال تو
نام تو اقبال شد زان بخت و اقبال بلند
شد نصیب کشورت از نام فرخ فال تو
این بود چارم قصیده کز پی ات سرمد سرود
همچنان باقی است تفصیل تو و اجمال تو